ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

ترانه هستی من

بارون

 سلام به همه زندگیم، امروز 5 آبان 1392 هست و تو برای اولین بار بارون رو توی زندگی قشنگت دیدی البته بارون رو دیده بودی ولی الان چون بزرگتر شدی و به همه چی دقت می‌کنی و در حال کشف کردن دنیای خودت هستی بارون برات جالب بود ( چون پارسال خیلی کوچیک بودی و بارون رو نمی تونستی درک کنی) دیشب داشتیم می‌رفتیم خرید که بارون شروع به باریدن کرد و تو با دستهای خوشگل و کوچولوت به شیشه ماشین اشاره می‌کردی و با ذوق خاصی می‌گفتی" ا "؛ الهی قربونت بشم عزیزکم...... راستی یه چیز جالب دیگه امروز انجام دادی، عروسکت رو بغل کرده بودی و میگفتی" پیش پیش پیش" و وقتی دیدی من دارم نگاهت می‌کنم اومدی کنار من نشستی و دوباره حرکتت رو تکرار کرد...
27 آبان 1392

کارهای جدید دخترم

سلام به جیگر طلای مامان و بابا، الان ساعت 7:30 دقیقه صبح روز 20 آبانه و تو خوابی الهی قربونت بشم عزیزکم، وای ترانه ازدست تو دیگه دارم دیوونه می شم اصلا نمی‌زاری هیچ کاری بکنم همش جیغ میزنی و می‌یای دستهای منو می‌گیری و می‌بری تو اتاق تا بغلت کنم و بتونی به وسیله‌ها دست بزنی و نسبت به آشپزخونه هم حساس شدی و تا می‌رم تو آشپزخونه می‌یای زیر دست و پام و هی هولم می‌دی و اگه نیام گریه الکی می‌کنی خلاصه جدیدا خونه ما شده مثل خونه کسانی که خونه تکونی دارن چون تا من جمع می‌کنم به دقیقه نکشیده تو همه چی رو دوباره به هم میریزی، دیروز داشتم جمع و جور می‌کردم که دیدم از تو صدایی در نمیاد و همون موقع ...
27 آبان 1392

عروسک زیبای ما

سلام به بهترین هدیه زندگیم، امروز 26 آبانه و ساعت 9:20 دقیقه صبحه و تو خوابی البته تو هر روز ساعت 8 از خواب بیدار می شی و من خودمو میزنم به خواب و وقتی میبینی من خوابم شیر می‌خوری و دوباره می‌خوابی، عزیز دلم کارهای جدیدی یاد گرفتی دیروز میوه پوست کندم و دادم بهت گفتم ببر بده به امیر و تو هم بردی دادی ، الهی دورت بگردم دیگه کم کم داری حرفهای ما رو متوجه می شی ........ دو سه روزه انگشتت رو می‌زاری جلوی دهنت و می‌گی"سسسسس" مثل علامت سکوت، اینو از دایی یاد گرفتی اون روز جلوی تو این کار رو کرد و تو هم تکرار کردی و الان وقتی بهت می گییم ترانه بگو سسسس تو این حرکت رو انجام می‌دی.... دخترم دیروز داشتم جاروبرقی می‌کش...
27 آبان 1392

بازم عمو پورنگ

سلام قشنگم الان ساعت 11:55 دقیقه ظهر روز چهارشنبه 10 مهر 1392 است و تو خوابی و من از این فرصت استفاده کردم تا بیام کمی برات بنویسم ، امروز صبح از ساعت 8 بیدار شدی و دیگه نخوابیدی و واسه خودت بازی می‌کردی میز وسط مبلها رو چسبوندم به مبلها و تو هی می‌رفتی روی میز و از روی اون می‌رفتی رو مبل یه نفره و می‌رفتی رو دونفره و بعد از چندبار تو این کار تبحر پیدا کردی و سریع این کار رو انجام می‌دادی و ذوق می‌کردی و جیغ می زدی و می‌خندیدی، خدا رو شکر از صبح که پاشدی خیلی کم بهم گیر دادی و بهم چسبیدی و من بعد مدتها با آرامش تونستم یخچال و فریزر رو تمیز کنم ، امروز هم مثل هر روز رفتی کنترل دستگاه رو برداشتی و دادی و جلوی...
26 آبان 1392

ویروس لعنتی

سلام دخترم امروز 21 مهر 1392، ساعت 2:19 دقیقه است و تو مثل یه فرشته کوچولو خوابیدی، دختر گلم امروز دیگه تحمل نداشتم و تو رو بردم دکتر با اینکه تو خیلی سرحال هستی و هیچ نشانه‌ای از مریضی نداری ولی روی زبونت از جمعه صبح  آفت زده و من حس میکردم که جمعه شب تنت کمی گرمتر از روزهای دیگه است ولی امیر می‌گفت که نه، تب نداره و تو حساس شدی خلاصه امروز بردمت دکتر، بگذریم که اونجا رو گذاشته بودی رو سرت هی راه می‌رفتی و می‌اومدی دست منو می‌گرفتی که بریم بیرون تو راه‌پله ها و تو بیرون رو تماشا کنی ولی آخراش دیگه خسته شده بودی موبایل منو ازم گرفتی و داشتی بازی می‌کردی که افتاد پایین و گوشیم از کار افتاد و همون موقع ن...
20 آبان 1392

اولین دندان آسیاب

سلام عزیز دل مامان اوایل هفته گذشته خیلی هفته بدی بود چون تو خیلی حالت بد بود و از جمعه شب تا سه‌شنبه شب اصلا خوب نمی خوابیدی و تا صبح همش بیدار می‌شدی و بیقراری و گریه می‌کردی و تو بغل من می‌خوابیدی تا می‌گذاشتمت زمین دوباره گریه می‌کردی و من همش شب تا صبح بیدار بودم و دوست داشتم زودتر صبح بشه چون تو روز کمتر بیقراری می‌کردی و اصلا غذا نمی‌خوردی ولی بالاخره از چهارشنبه دیگه خوابت خوب شد و کمی غذا هم خوردی، داشتم باهات بازی می‌کردم و تو هم می‌خندیدی که دیدم سمت چپ لثه بالاییت دندن آسیاب درآوردی و سمت راست هم زیر لثه ات سفیده و دندون از زیرش معلوم بود خیلی خوشحال شدم و به همه گفتم ، دخترم مبار...
20 آبان 1392
1